هامونهامون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

آبی تر

19 هفتگی

باورم نمیشه که 265 گرم وزنته پسرم و 15 سانت هم قدت رفتم سونو و دوباره همه جاتو نیگاه کرد و بررسی کرد تو هم هی دستت رو می آوردی بالا و سرت رو برمی گردوندی آخه یه تلویزیون بزرگ گذاشته بودن رو دیوار اتاق و من تو رو 10 برابر بزرگتر می دیدم پسرم هامونم امیدم میخوام که شاد باشی و تندرست میخوام که قوی باشی و سالم و به هیچ چیز هم فکر نکنی دوستت دارم  
30 خرداد 1391

هفته 18

هامونم نمیدونم چرا همه دکترها رو گول میزنی و خودت رو 18 هفته نشون میدی عشقم لابد تپل مپلی دیگه:) تو کتاب نوشته تو الان تقريبا 14 سانتي متر (تقريبا به اندازه يك سيب زميني بزرگ) و وزنت حدود 220 گرمه و مشغول خم كردن دستها و پاهات هستی برای همینه که من به تدريج اين حركات را بيشتر و بيشتر احساس میکنم.  رگهاي خونيت  رو می شه  از زير پوست نازك و شفافت ديد و گوشهات بالاخره تو جای نهایی خودشون رفتن  و بخشهاي بيروني گوشهات هم پيدا هستند. دور اعصابت با ميلين (كه يك پوشش محافظ از جنس چربي است) در حال پوشيده شدنه و اين فرآيند تا يكسال پس از تولدت هم ادامه داره. و چون تو پسر ناز مامان هستی اندامهاي جنسی ...
23 خرداد 1391

پسر پر جنب و جوش من

سلام پسرم دیگه حسابی پر جنب و جوش شدی و واسه خودت شنا میکنی میدونم که خیلی شنا کردن رو دوست داری و مثل من میخوای همیشه تو اب باشی دیشب کلی بهم  حال دادی و اون موقع که بهت احتیاج داشتم هی خودت رو بهم نشون میدادی دوست دارم عزیزم ...
21 خرداد 1391

بدون عنوان

هامونم پسرم درست روز 16 خرداد بود سه شنبه صبح حوالی ساعت 10 که احساس کردم تکون خوردی یه چیزی تو شکمم یهو سر خورد و اومد زیر نافم اولش باورم نمیشد اما پیرهنم رو زدم بالا و دیدم زیر نافم قلمبه شده آره خودت بودی پسر کوچولو و ناز من که داشت خودش رو به من نشون می داد که خوبه خوبه و شیظونه که به محض ورود به 5 ماهگی داره خودش رو به من نشون میده بازم با من حرف بزن من منتظرتم هر لحظه پسرم
18 خرداد 1391

احساس مادرانه

حالا روزهاست که میگذره و من و تو تنهاییم دوست دارم پسرم دوست دارم محکم تو بغلم بگیرمت و فشارت بدم تو همه وجودت از منه چیزی که من هیچ وقت برای مامان خودم احساس نکردم و تا زمانی که مامان نشی احساس نخواهی کرد فکر میکردم اون مامانمه اما اینکه همه وجود من از اون باشه نه هیچ وقت احساسی که مردها هرگز درک نخواهند کرد راستی امروز روز پدره چندسال بعد باهم برای بابایی کادو خواهیم گرفت
15 خرداد 1391

راه های نرفته با پسرم

اگه قرار باشه که من فقط از طریق نوشتن با تو حرف بزنم فردا همیشه دچار سوئتفاهم میشیم پسرم ولی سخته دیگه نمیدونم خیلی نمیتونم این کار رو انجام بدم غیر اینکه گاهی دستم رو جایی که خیال میکنم هستی میزارم و سعی میکنم احساست کنم اما اینجا وقتی برات مینویسم حس میکنم میشنوی پس بشنو پسر نازم من مامان تو که با تمام وجود عاشق دیدن و بوسیدن روی ماهت هستم برات آرزوی سلامتی و شادی دارم و منتظر روزی هستم که بتونم در آغوشت بکشم نمیدونم پسرم پسر نازم عشق مامان به خاطر تو هست که دارم اینهمه روزهای سخت رو پشت سر میگذارم و برای درک لحظات قشنگه با تو بودنه که میخوام این روزها بگذره قوی باش و بزرگ و به وقتش بیا پسرم خیلی راه نرفته با هم داریم...
9 خرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آبی تر می باشد